پارت ۱۳۴

صبح حدود ساعت ۷:۳۰ بود. جونگ‌کوک با صدای پرنده‌ها و روشن شدن آسمون از خواب پرید. دستش رو کشید سمت ساعت مچی روی مچش و با دیدن عقربه‌ها نفسش گرفت:
– «لعنتی… دیرم شد.»

قرار جلسه‌ی مهم شرکت جلو چشمش اومد. نمی‌تونست وقت تلف کنه و دیگه فرصتی برای رسوندن ات به خونه نبود. سرشو برگردوند سمت ات. اون هنوز خواب بود، توی بغل جونگ‌کوک، با پتویی که دورش پیچیده بود. سرش روی سینه‌ی جونگ‌کوک جا خوش کرده بود و نفس‌های آرومش بالا و پایین شدن سینه‌اش رو همراهی می‌کرد.

جونگ‌کوک لحظه‌ای مکث کرد، بعد زیر لب گفت:
– «مجبوری همراهم بیای، کوچولو…»

خیلی آهسته، بدون اینکه بیدارش کنه، پتو رو محکم‌تر دورش پیچید، ات رو تو بغلش جابه‌جا کرد و با دست دیگه ماشین رو روشن کرد. صدای نرم موتور سکوت جنگل رو شکست و جاده‌ی خیس زیر بارون دیشب زیر چرخ‌ها کشیده شد.

تمام مسیر، جونگ‌کوک یه دستش روی فرمون بود و دست دیگه محکم دور بدن ات حلقه شده بود. هر بار که ات تکون کوچیکی می‌خورد، جونگ‌کوک آروم‌تر ماشین رو هدایت می‌کرد تا خوابش به هم نخوره. نگاه کوتاهش بارها روی صورت معصوم و خواب‌آلود ات می‌لغزید.

به محض رسیدن به پارکینگ شرکت، ماشین رو خاموش کرد. با دقت نفس عمیقی کشید، بعد در رو باز کرد و همون‌طور که ات تو بغلش بود، از ماشین پیاده شد. پتوی ضخیم هنوز دور بدن ات بود، فقط چند تار مو از لابه‌لای پتو روی پیشونیش افتاده بود.

سالن شرکت تقریباً خالی بود، منشی هنوز نیومده بود. سکوت مطلق. جونگ‌کوک کلید رو برداشت، در اتاقش رو باز کرد و مستقیم رفت سمت کاناپه‌ی مشکی کنار پنجره. خیلی آروم ات رو روی کاناپه خوابوند. سر ات روی بالشت کوچیکی که اونجا بود افتاد. جونگ‌کوک دوباره پتو رو صاف کرد و با دست خودش موهای روی پیشونیش رو کنار زد.

بعد، نفسش رو با کمی خستگی بیرون داد و رفت سمت کمدی که همیشه برای مواقع ضروری لباس توش نگه می‌داشت. در کمد رو باز کرد؛ کت‌وشلوارهای مرتب و پیراهن‌های اتوخورده جلوی چشمش ردیف بودن. سریع یکی رو برداشت و شروع کرد به عوض کردن لباس.

جلوی آینه کراواتش رو بست، دکمه‌های سردست رو محکم کرد. وقتی آماده شد، چند لحظه روی صندلی پشت میز نشست. نگاهش دوباره سمت ات کشیده شد. هنوز خواب بود، مثل یه کودک بی‌خبر از همه‌چیز. گوشه‌ی لب جونگ‌کوک بی‌اختیار بالا رفت.

اما وقت نداشت. پوشه‌های جلسه رو برداشت، آخرین نگاهش رو به ات انداخت، مطمئن شد پتو روش محکم کشیده شده، بعد از جاش بلند شد و به سمت سالن جلسه رفت.
دیدگاه ها (۲)

پارت ۱۳۵

پارت ۱۳۶

پارت ۱۳۳

پارت ۱۳۲

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط